سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

لحظه های با تو بودن

به نامت آغاز می کنم که آرامش دهنده قلبها هستی سلام دخترم وقتی از تو دور هستم ثانیه ها به من دهن کجی می کنند و وقتی کنارت هستم ساعت برای من نقش ثانیه را بازی می کند. سوفیای مهربانم بعد از مدتی که از تو دور بودم خدا به من فرصتی دوباره داد که بتونم لذت در کنار تو بودن را احساس کنم. روزی که من راهی تهران شدم تمام وجودم را ترس فرا گرفته بود.وقتی هواپیما آماده پرواز شد تمام افکارم پیش تو بود و ترس از اینکه آیا باز فرصت دیدن تو را خواهم داشت یا نه آیااین پرواز صحیح و سالم فرود میاد....... وقتی هواپیما فرود آمد یه نفس عمیق کشیدم و دلخوش از دیدنت بی اختیار می خندیدم وقتی به خونه خاله زیبا (خاله ...
30 تير 1390

دلتنگی بابا(3)

به نامت آغاز می کنم که شفا دهنده هستی سلام دخترم نفسم دلم خیلی گرفته نمی دونم این چه دردی که به جونم افتاده درست میشه بابا سه شب پیش خاله زیبا (خاله بابا) و به همراه اسد و سحر فرزندان خاله بابا و دائی غلام (شوهر خاله بابا) اومدن خونه  مامان هاجر که شما رو ببینن. دخترم اگر من تاکید می کنم خاله زیبا (خاله بابا) چون شما هم یه خاله دارید به نام زیبا و اسم شوهر خاله من و شوهر خاله شما هم غلام هست. آخر وقت بود که تماس گرفتم با خاله زیبا (خاله بابا) و بی نهایت از خوبیهای شما تعریف کرد و من هم بادکنکی شده بودم واسه خودم که با هر کلام خالم من هم بیشتر باد می شدم می دونم بابا ، تو وجودت محبت الهی...
14 تير 1390

دلتنگی (2)

به نام تو که بخشنده و مهربانی سلام بر تو مونسم چشم عجله نکن اجازه بده دو خط بنویسم بعد نامه تو رو هم تایپ می کنم صبر کن دخترم چشم من چیزی نمی گم از طرف سوفیا تقدیم به مامانی مهربانم سلام بر تو که نامت مقدسه ای کاش کنارت بودم مامانی کنارت بودم و روی مهربانت را می بوسیدم من فکر همه جا رو کرده بودم و می دونستم که روز تولدت کنارت نیستم این مطالب را به بابا انتقال دادم که روز تولدت از طرف من به تو تقدیم کنه مامانی می دونم زمان زیادی نیست که در کنارت هستم ولی همین مدت چه زیبا وجودت و مهر مادریت را حس کردم. این اولین تولدت بود که من پا به این دنیا گذاشتم و از راه دور روی ماهت...
9 تير 1390

دهمین ماه آفرینش

بنامت آغاز می کنم که مهربانی   سلام دخترم امروز وارد دهمین ماه آفرینشت شدی به عبارتی نه ماه و یک روز مدتی نبودم اتفاقات زیادی افتاد که باعث شد این روز قشنگ رو در کنارت باشم چند روز پیش پدر شوهر خاله شما که پدر باجناق من و شوهر عمه مامانی می شد از بین ما رفت (خدا رحمتش کند) و همین امر باعث شد که شما و  مامان هاجر راهی بشید و برای شرکت در مراسم حضور داشته باشید.  مدتی که نبودی بی نهایت نبودنت را احساس می کردم و غم نبودنت را به جان می خریدم وقتی که خبر آمدنت را شنیدم یه احساس زیبا تمام وجودم رو  فرا گرفته بود. وقتی اومدم فرودگاه دنبال شما و مامان هاجر و و...
1 تير 1390
1